یه سیلی بهم زد و گفت: تو بهم خیانت کردی !!!
گفتم:توهم بکن...!؟
چند ماهی گذشت سوار ماشین عروس دیدمش...
با خنده امد طرفمو گفت: دیدی منم تونستم ...
خندیدمو رفتم..
بعد یک ماه که تو بیمارستان بستری بودم فهمید سرطان داشتم...
امد ملاقاتمو گفت:خیلی نامردی چرا اینکارو کردی؟؟؟
اشک تو چشمام جمع شد و گفتم: من تو عروسیت خندیدم...
ولی...
تو تو ی ختمم گریه نکن
|
امتیاز مطلب : 160
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32